Personal Blog
Blogging

بارون

امروز با صدای غرش آسمون و بارون از خواب بیدار شدم. صبح خیلی قشنگی بود. محسن جانم امروز با فکر تو از خواب بیدار شدم. اینکه چقدر گلی و چقدر جوان مرد. بهار خوشگلیه. هر چقدر از خوشگلی اش بگم بازم کمه. سال رو پر بهار کردی عزیزم.
Continue reading →
Blogging

لباس نمایشگاه

بین یک کت خامه دوزی مشکی و گل گلی، یک کت و شلوار مشکی و یک مانتوی سفید گل گلی موندم که کدوم رو بپوشم. احتمالا گزینه آخر. این عکس شب آخریه که بنیتا ایران بود. من بنیتا رو دو سال بزرگ کردم و با گریه و زاری تحویلش دادم به کانادا.
Continue reading →
Blogging

آبان

از وسطای قسمت پیش که دیدم داره عشقولانه می شه دیگه ندیدم. گذاشتم با هم ببینیم محسن جونم. خوب هفته پیش رفتیم خیاطی و سفارش یه پیراهن نخی گل صورتی با یک سارافون پیچازی دادم. مامان هم همینطور سفارش داد. امسال تولد رو خونه نمی گیریم احتمالا دوستا رو ببرم بیرون پیتزا مهمون کنم. یه کافی شاپ خوب هم باید پیدا کنم که فکر کنم یکی تو میدون نیلوفره. باز باید ببینم چجوری می شه. اگه محسن رو دیدم که…
Continue reading →
Blogging

عروس خانواده چاوشی

خوشحالم که دارم عروس خانواده چاوشی می شم. من جز خوبی از این خانواده چیزی ندیدم. پدر محسن، حشمت خان چاوشی در زمان فوتش من و محسن رو با هم آشنا کرد و مادر جانم رو هم خیلی دوست دارم. خانم با کمالات و لایقی هستند. خیلی دلم می خواد خواهر شوهر و برادر شوهرام رو ببینم.
Continue reading →
Blogging

Un Poco Español

Me llamo Zahra. Mi novio se llama Mohsen y es músico. Este es mi amor. Me gustan los dos colores azul y rosa. Necesito comprar un cartera rosa para mi y una mochila azul para mi amor. Vivo en Teherán. Teherán es una ciudad grande y interesante. Me gusta Teherán. Siempre leo mi correo electrónico todas las mañanas. Soy a la vez pintora y música. Me gustan los músicos iraníes y españoles.
Continue reading →
Back to top