خیلی هوس شمال کردم. توی کرونا یکبار رفتیم و دیگه تامام.
یکبار رفتیم ویلای فامیلامون بر دریا بود. می خوابیدی صدای دریا می اومد. یعنی دریا برات لالایی می خوند و تو خوابت می برد. من هنوز این حسش رو یادم نرفته.
پاستل گچی هامو برده بودم و از دریاش نقاشی کشیدم. هنوز دارمش.
کلا تو افق بودم بچه تر که بودم. متوجه نبودم چی خوبه و چی بده. کلا حسم رو زندگی می کردم.
دلم برای اون موقع اصلا تنگ نشده.
چون اون موقع محسن نداشتم. الان محسن دارم 🙂
ما زمین داریم شمال ولی زمین خوار سند نمی ده بهمون و الانم نمی شه ساخت دیگه بابام توانایی نداره.