درد رو باید گفت، وگرنه آدم دق می کنه.
یه سری ها هستند که می فرستندت توی درد. می خوان توی درد دفن بشی.
یک رنج هایی هست که سالیان ساله ازش فرار می کنی. می فرستندت توی همون رنجه و روت رو هم می پوشونن که نتونی نفس بکشی.
محسن رو دوست دارم چون نگذاشت توی درد و رنجم دفن بشم. کی بهتر از تو برای من که نگذاشتی توی اون چاه عمیق بمونم و ذره ذره حل بشم توی اون رنج هایی که هیچ کدوم تقصیر خودم نبود.
درد رو باید گفت.
امروز صبح که از خواب بیدار شدم خیلی بدعنق بودم. خشم سالیان سال که در موردش حرف نزده بودم روی شونه ام سنگینی می کرد.
رفتم باشگاه و شاد و سرحال اومدم بیرون.
کی بهتر از تو که روزای زشت من رو دیدی و باز هم تصورت از من زیبا بود. روزهایی که توی غم و سوگ دست و پا می زدم و پا به پام رنج کشیدی.
من فراموش نمی کنم خواهرم رو که توی روزهایی که زمان من رو فراموش کرده بود برام از خوشگلی و قشنگی گفت و مرهم گذاشت روی قلب زخمی ام.
من هیچ کدومتون رو که تو روزای تاریک من پا به پام اومدید رو فراموش نمی کنم. کجا برم بهتر از شما نصیبم بشه.
راستی همه هنرمندان و انسان های شریفی که نمایشگاه نقاشی قبلی ام دعوت کرده بودم رو دوباره دعوت می کنم. ببخشید بی ادبی های من رو. انتظار نداشتم ازتون 🙂