من خدا رو سر کلاسهام پیدا می کردم. بعد تو چشمهایم دایانا و تو کتابایی که میخوندم
دیبا بنیتا دایانا برای من گیت های ورود به بهشت بودن. تو دستهاشون و چشم هاشون و صداشون.
وقتی واسه دایانا که مدت بیشتری پیش من بوده کتاب شعر بچگونه می خوندم و چشمهای معصوم جستجوگرش رو نگاه می کردم کیف دنیا رو می کردم.
دیروز رفتم برای دایانا یه شال گردن و کلاه یونیکورن خریدم. خانمه گفت از ذوق کردنت کیف می کنم.
این سه تا و دانشجوهام دروازه ورود به بهشت بودند.
خدا همشون رو حفظ کنه.
پ.ن عکسم مال یه سفره خونه تو همدانه. از اون حمام ها که سفره خونه کردن