راستش من در مورد زندگی خصوصی ام اینجا نمی نوشتم.
اما خواستم عمق فاجعه رو بهتون نشون بدم که چطور تبدیل به ویرانه شدم.
هر سال ماه محرم رو با مامان و بابا می رفتیم مسجد محل.
امسال به قول اطرافیانم دلمون کربلا است و اصلا در عزاداری شرکت نکردم چون حال روحی ام اصلا خوب نیست.
من مثل یک ویرانه هستم که دوباره متولد شده و داره تاتی تاتی کردن رو یاد می گیره.
امروز بد نبود. پیش خودم فکر کردم خدا هیچ حساب کتابی از زیر دستش رد نمی شه. هیچی پیشش گم نمی شه. حتی دردهای توی دلم که بهم سیگنال می ده بنویس در موردشون.
حال هیچ کدوممون خوب نیست. لازم نیست فیلم آدم های خوشبحت و خوشحال رو بازی کنیم. چون کلا هممون یه شکل هستیم.
اون کسی که تو شرایط بد سعی می کنه خوشبختی رو بقاپه برای خودش یک بازنده بزرگه. چون خداوند هیچ چیز یادش نمی ره.