امروز توی پینترست داشتم لباس عروسایی که اوایل آشناییمون سیو کرده بودم رو می دیدم. اصلا سلیقه ام فرق نکرده. دوستم بهم گفت همشون الان مد شدن. من لباس عروس ساتن می خوام تازه شما هم باید نظر بدی که عروس خانمت چه لباس عروسی تنش کنه.
امروز با همبازی دوران کودکی رفتیم شهر کتاب دوتا کتاب هم خریدم که قراره با محسن شیر کنیم لوازم نقاشی خریدم و کتاب رنگ امیری برای بزرگسالان که حالم خوب بشه
عروسی رو همونطور که گفته بودم هتل هما می خوام بگیرم. با گل آرایی کامل و سفره عقد هم خود هتل هما داره. سالن عروسی هتل هما ظرفیت هزار نفر رو داره و از اونجا که محسن آدم مشهوریه و کلی آشنا و دوست و رفیق داره سعی خودمون رو می کنیم که همشون رو دعوت کنیم. دوستای محسن برای من خیلی عزیزن. خیلی زیاد و قدمشون سر چشم ما هستش. گل عروسی رو از گلبرگ رضاعی می گیرم و…
داستانش رو می خوام براتون تعریف کنم. حدود سال 97 بود که مامان و بابا رفتن کانادا و من هم موندم ایران چون بهم ویزا نمی دادن. تازه از همراه اول در اومده بودم و خوش و خرم کیف دنیا رو می کردم. رفتم دوره طراحی سایتی که خودم الان درس می دم رو ثبت نام کردم و یکسال دوره طول کشید. بعد وبسایتی زدم با همین عنوان و طراحی ساده ای هم کردم و تمام. محسن خان به من…
خیلی هوس شمال کردم. توی کرونا یکبار رفتیم و دیگه تامام. یکبار رفتیم ویلای فامیلامون بر دریا بود. می خوابیدی صدای دریا می اومد. یعنی دریا برات لالایی می خوند و تو خوابت می برد. من هنوز این حسش رو یادم نرفته. پاستل گچی هامو برده بودم و از دریاش نقاشی کشیدم. هنوز دارمش. کلا تو افق بودم بچه تر که بودم. متوجه نبودم چی خوبه و چی بده. کلا حسم رو زندگی می کردم. دلم برای اون موقع اصلا…
دیروز رفتم ماگ بخرم از هیچکدوم خوشم نیومد امروز دوستای بابابرامون اینو آوردن نه خدا توانمش گفت نه بشر توانمش خواند متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را فاش میگویم و از گفتهٔ خود دلشادم بندهٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم