بساط دستفروش های شب عید همیشه برای من جالب بوده است. دختران و پسران، مردان و زنانی که شب عید دشت می کنند با مهربانی و لطف بساط خود را عرضه کرده و سود می کنند. این همه زندگی و شور و شوق برای من جالب توجه است. هر سال پر رونق تر از پارسال. یکی خرگوش می فروشد و دیگری دیگ‌مسی. یکی بساط هفت سین می فروشد و ماهی قرمز و تنگ هایی که هر سال خوشگل تر می…

به روز های آخر اسفند نزدیک می شویم. چند هفته مانده به عید نوروز 1403. بر می گردم و امسالی که گذشته را مرور می کنم. چقدر برایم پر بار بود؟ چقدر مرز های زندگی را فراخ کردم؟ چقدر دوستی در دل دیگران کاشتم؟ اگر هم نکاشتم و نشد حداقل تلاشم را برایشان کردم. این مهمترین مساله است چرا که مسیر مهم است نه مقصد. آیا در مسیرم زیبایی ها را دیدم؟ آیا هر روز با دیروزم فرق داشتم؟ تجربه…

روند افزایش سن در شما چگونه است؟ از پیر شدن می ترسید؟ احساس گناه می کنید که همانند ده سال پیش نمی توانید بدوید و سریع حرکت کنید؟ آیا از سفید شدن موها خجالت می کشید؟ غبطه جوانتر ها را می خورید؟ همه این ها طبیعی است. انسان برای بقا نیازمند سلامت است و برای سلامت، ذهن ناهشیار شما مدام به شما تلنگر می زند. پیر شدن یا بهتر بگویم، افزایش سن چیزی را در شما بیدار می کند. آن…

عید نوروز برای من خیلی عزیز بوده و هست. تحول خوشگلی که از ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا راس ساعت معین زمین از نقطه ای خاص بگذرد و در مدارش به خورشید نزدیک تر شود و وارد فصل بهار شویم. این نقطه که گاهی صبح است و گاهی ظهر و شب و حتی نیمه شب همه کاینات را درگیر خودش کرده. همه کاینات از ننه سرما تا عمو فیروز به صف می شوند…

سال 1402 از نظر من سال پیشرفت و رشد بود. از ابتدای سال به تلاش و تکاپو گذشت و بارها و بارها چالش هایی نصیب زندگیم شدند که به یاری خدا توانستم این چالش ها را پشت سر بگذارم. در این سال مرکز نیکوکاری حیدر مصادف با عید غدیر راه اندازی شد و به اندازه مطلوب مثمر ثمر واقع گردید. در این سال من چهل ساله شدم. چهل سال را با تلاش پشت سر گذاشتم و تصمیم دارم مابقی عمر…