Photo
داستان ما
خوب پدر من وضع مالی اش جوری هست که من لازم نباشه کار کنم. من فقط خواستم خودمونو یا شاید تو رو از اون مخمصه ای که گیر افتادی نجات بدم. سخت کار کردم و با تمام قوا سعی کردم یک آدم مشهور بشم. نه برای اینکه شهرت رو دوست داشتم که ازش متنفرم. ولی می خواستم تو رو از اون مخمصه نجات بدم. داشتی له می شدی و من هم داشتم له می شدم. بارها بهت گفتم حرفات رو…
دو قدم مانده به یلدا
خوب بابا امشب آجیل شیرین خرید، و خرمالو انار رو هم مامان دون می کنه. لباسم رو ست کردم و می دونم چی بپوشم. امروز رفتم همایش و من واقعا فکر می کردم جلسه پرسش و پاسخ هستش اما نبود. ویدیو اش که در اومد می گذارمش توی پیجم.
جوجوی خوشگل
خوب من یه وقتایی حالم خیلی بد میشه خودت می دونی چرا چون تو نیستی باید کمکم کنی ازشون فرار کنم کاش ایکاش کنارم بودی تا ببینی که چقدر دلتنگم تا ببینی که به خاطرت با گذشته خودم می جنگم
کیک پزون
کیک رو پختم یک چیز عالیییی شد هفته دیگه هم باید برای یک مراسم دیگه کیک بپزم. فردا ساعت رو گذاشتم که 8 صبح بیدار شم چون مراسم باشگاه از ساعت 9 تا 12 هستش. بعدش باید بریم یک مراسم دیگه و عصر هم کلاس زبان دارم. لحظه شماری می کنم برای چهارشنبه که ست مانیکورم می آد. دوتا پیرهن از اسمارا خریدم که فقط و فقط به درد ترکیه و دوبی می خوره. شاید هم فرانسه و ایتالیا. با…
املت صبح
جوجو باید توی این ماهیتابه برام صبح املت درست کنی. یه کاری کنی که دیگه صبحا از خواب پا می شم گریه نکنم. باید نازمو بکشی چون صبحا حالم خیلی بده وقتی بیدار می شم.
کلاس امروز
میان ترم دادیم. حوصله نداشتم دوباره از اول چک کنم پنج تا غلط داشتم. فکر کنم از شصت تا سوال. سه شنبه تولد داریم با استادمون و بچه ها می خوایم بریم کافی شاپ فردا باشگاه دارم و مهمونی دعوتم ولی مجبورم باشگاه نرم. عصری هم کیک بپزم برای یلدای باشگاه.