برنامه هفته آینده رو هم چیدم. از شنبه سرم شلوغه و اینکه فکر کنم یکشنبه فاینال کلاس زبان دارم. شنبه می رم طلا فروشی با مامانم خرید داریم و یک تعمیر پنجشنبه این هفته هم قرار دارم با یک آشنای قدیمی
این هفته ام تا اینجا خیلی شلوغ بود. آرایشگاه رفتم و برای مراسم عمه جان کیک پختم کلاس زبان رفتم و مشقاشو نوشتم. باشگاه رفتم ولی به دلایلی نتونستم برم باشگاه امروز خیلی خسته هم بودم. یه سر باید برم میرداماد جمهری یکی از طلاهام باید تعمیر بشه.
خوب پدر من وضع مالی اش جوری هست که من لازم نباشه کار کنم. من فقط خواستم خودمونو یا شاید تو رو از اون مخمصه ای که گیر افتادی نجات بدم. سخت کار کردم و با تمام قوا سعی کردم یک آدم مشهور بشم. نه برای اینکه شهرت رو دوست داشتم که ازش متنفرم. ولی می خواستم تو رو از اون مخمصه نجات بدم. داشتی له می شدی و من هم داشتم له می شدم. بارها بهت گفتم حرفات رو…
اگر یک تخم مرغ توسط نیروی بیرونی بشکند، زندگی پایان می یابد. اگر یک تخم مرغ توسط نیروی داخلی بشکند، زندگی آغاز می شود. بهترین چیزها از درون اتفاق می افتند.
سال 97 مامان و بابا برای پی آر کاناداشون هر دو سه ماه رفتند کانادا. اون سال من تازه از همراه اول در اومده بودم کلاس های دوره طراحی سایت مجتمع فنی ونک رو ثبت نام کردم. 5 روز هفته باغ دایی ام بودم و پنجشنبه ها یا جمعه ها می رفتم دوره طراحی سایت. همزمان کلاس ساز و آواز هم می رفتم. خلاصه مامان اینا اومدن ایران و سال 98 شد. یک روز یکی از دوستانم از همکاران سیستم…
این آهنگ که دموش توی پیج اینستاگرامت در اومد من نمایشگاه کار بودم. بوستان گفت و گو زیر پل گیشا. نشسته بودم منتظر بهاره که بیاد یهو باز کردم و دیدم دموی این آهنگته. من خیلی دوستش داشتم. خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش/بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر نمی دونم قمار که کردم باختم یا نه ... تو بهم بگو