Author: admin
جوجوی من
عینک دودی ام که از اصفهان خریدم با مهر نمازم که بیست ساله داشتمش شکست مامان گفت عیب نداره من پولشو می دم عمه جان هم یک مهر کربلا برام آورد از تو جانمازش خیلی دلم شکست به خدا گفتم من و محسن که این همه همدیگه رو دوست داریم چرا نباید همدیگه رو ببینیم خیلی غصه خوردم کاش می شد همدیگهروببینیم جوجوی من جوجوی نازنازی تو توی قلب منی هیچ چیز هم جای تورو نمی گیره همیشه تو خواب…