دیروز دو کتاب از هاروکی موراکامیخریدم و امروز این کتاب تمام شد. صداقتی که در کتاب موج می زد مرا به وجد آورد.
با دوستی در مورد کتاب حرف زدم و به من پیشنهاد داد تا اتوبیوگرافی خودم را بنویسم.
برگشتم به تابستان سال ۱۳۸۱، یکسال پس از قبولی کنکور کارشناسی. سه دوست در مرکز آی تی دانشده کامپیوتر دانشگاه علم و صنعت. و اولین حقوقم: صد هزار تومان که تا چند سال بعد رویش پول گذاشتم و سیم کارت موبایلم را خریدم. در حالی که دو دوست من با آن گواهینامه گرفتند. از ایمیل غیر منتظره ای که زندگی من را تا ابد تغییر داد. از سماور مامان که روزهای تنهایی ام را پر کرد تا بنشینم و برای ارشد بخوانم. اوج تنهایی من.
از کار فول تایم و بعد پارت تایم در داده پردازان دوران و مترو سواری بی امان از سهروردی شمالی تا دانشگاه شریف و بعد تهرانپارس. اشکهایی که توی مترو ریخته شد و مسافرانی که با نگرانی صورت اشک آلود مرا می دیدند.
پیتزایی آندو بالاتر از هویزه که وقت نهار تنهایی می رفتم و رست بیف می خوردم. از حقوق چندرغاز ۳۰ هزار تومانی و اولین انگشتر طلایی که به قیمت ۶۰ هزار تومان از کریمخان خریدم. بلاگم… پایان نامه ام… تدریس در دانشگاه آزاد پرند و دانشجویان عصبانی که سطل آشغال را وسط کلاس گذاشتند و دسته جمعی بیرون رفتند.
خوب خیلی از آدم ها در زندگی من نقش داشته اند که نمی توان منکر شد. حس می کنم الان زمان مناسبی نیست. دنیا آبستن تغییر و تحولانی است که بهتر است اتوبیوگرافی من فعلا نقدا نوشته نشود.