عالم عقل= عالم مثال (مانند خیال است در اینکه صورتهایی که در آنجا هست دارای اشکال و رنگ و حجم است ولی از انسان و حیوان منفصل است یعنی در درون انسان و حیوان نیست بلکه عالم مثال، جهانی است عینی که خارج از وجود انسانها و حیوانها میباشد. بلکه جهانی است که انسانها در مرحلهای از وجودشان وارد آن میشوند.)
افلوطین معتقد است که زیبایی محسوس در عالم ماده، جنبه ضعیفی از زیبایی معقول و موجود در عالم برتر است. نفس در این عالم به دیدار زیبایی معقول دعوت شده است و زیباییها را متعلق به عالم عقل یا به تعبیر افلاطونی، عالم مثال میداند. وی مانند افلاطون بر این باور است که ایدهها و صور زیبایی در عالم عقل یا عالم مثال وجود دارد و همه زیباییهایی که در عالم ماده دیده میشود، بر اساس زیبایی موجود در آن عالم، داوری میگردد.
وی در انئادها میگوید: نقاشی که یک تصویر زیبا را میکشد، در واقع از ایده زیبایی که متعلق به عالم ایده یا عالم
عقل است، تقلید میکند و یا مجسمهسازی که یک مجسمه را با تراشیدن از دل سنگ بیرون میآورد، در واقع از ایده زیبایی در عالم عقل تقلید نموده است. به همین دلیل وی خاطرنشان میسازد که فیدیاس مجسمهساز که مجسمه زئوس، خدای خدایان را ساخته است، تنها تصویر و چیزی شبیه آن را تقلید ننموده، بلکه آن را به همان صورت ساخته که حقیقت زئوس از آن برخوردار است: «تصاویری که هنرمندان میکشند از لحاظ زیبایی، به لحاظ اتصال به جهان علوی موجودیت دارند و در حقیقت تصاویری نیستند که نقاشان میکشند، بلکه تصاویری حقیقیاند».
در واقع، افلوطین میان عالم معقول و عالم محسوس، چنان ارتباط تنگاتنگی قایل است که اثر هنری یک هنرمند را نوعی حضور ایدههای عالم معقول میداند. البته وی در این امر که هنرمند در خلق اثر هنری به تقلید ایده زیبایی از عالم عقل میپردازد، تنها به تکرار سخن افلاطون نمیپردازد، بلکه اندیشه او در این امر متفاوت از استادش است. افلاطون معتقد بود که زیبایی به معنای تقلید و بازنمایی اثر هنری از طبیعت (mimesis) است و در واقع، خلق اثر هنری را نوعی تقلید صرف میدانست، اما افلوطین بر خلاف افلاطون که هنرمند را به مدینه فاضله خود وارد نمیساخت و او را صرفاً مقلدی میدانست که دو درجه از حقیقت دور است و تنها به تقلید از یک سایه میپردازد، بر این باور است که هنرمند در اثر هنری خویش صرفاً به تقلید از طبیعت نمیپردازد، بلکه هنرمند به سوی صورتها و ایدههای عالم عقل حرکت میکند و با ایجاد اثر هنری، به ترسیم و پیروی از عالم عقل میپردازد؛ به بیان دیگر، هنرمند در پدیده خارجی، نقص و کاستی را حذف میکند و صورت کامل را که در عالم عقل یا ایدهها وجود دارد، به تصویر میکشد.
بنابراین از دیدگاه افلوطین، آثار هنری از صورتهای طبیعی در عالم خارج پیروی نمیکنند، بلکه به سوی صورتهای معقول کشیده میشوند و در واقع، هنر از زیبایی عالم معقول برخوردار است و طبیعت، تنها از بخشی از آن زیبایی عالم معقول حکایت میکند. وی در انئادها در این باره میگوید:
«روح از آن جا که بر حسب طبیعتش به جهان معقول و وجود حقیقی تعلق دارد، همین که چیزی را ببیند که خویش اوست یا نشانی از خویشانش در اوست، شادمان میشود و به جنبش میآید و از ارتباط خود با آن آگاه میشود و آن گاه به خود باز میگردد و ذات خویش و آنچه را که خود دارد، به یاد میآورد. اکنون باید ببینیم میان اشیای زیبای محسوس و زیبایی معقول چه شباهتی هست؟ و چگونه است که اشیایی هم در این جهان و هم در آن جهان زیبا هستند؟ میگوییم زیبایی اشیایی محسوس به سبب بهرهای است که از ایده و صورت یافتهاند. هر شیئی با این که بر حسب طبیعتش قابلیت پذیرفتن شکل و صورت را دارد، ولی مادام که از ایده و صورت بهره نیافته، زشت است و دور از ایده خدایی؛ ایده وقتی وارد ماده میشود، به آن صورت و سامان میبخشد و آن را زیبا میکند».
افلوطین در طرح معنای زیبایی و هنر، همان طور که از استاد خویش افلاطون فاصله میگیرد، با ارسطو و رواقیان نیز همگام نیست. به باور وی، زیبایی به معنای تناسب و تقارن اجزا نیست و نیز شرط کافی تشخیص زیبایی نمیباشد، او بر خلاف زیباییشناسی ارسطویی که زیبایی را محصول تناسب، هماهنگی و تقارن میان اجزا میدانست، در رد این نظریه، این چنین استدلال میکند که اگر تناسب و تقارن دلیل بر زیبایی باشد نه بهرهمندی عالم محسوس از عالم معقول، پس ما نباید در امور حسی بسیط و بدون اجزا همچون رنگها و لحنها و یا دیگر کیفیات اخلاقی که زیبا هستند، زیبایی را داشته باشیم، در حالی که ما به زیبایی در این بسیط حکم میکنیم یا گاهی ممکن است که یک انسان زیبا باشد، اما همین فرد پس از مرگ بدون آنکه در تناسب و تقارن اجزای او تغییری پدید آید، زشت و نازیبا جلوه کند؛ پس تناسب و تقارن نیست که عامل زیبایی آن شخص میگردد، بلکه زیبایی به معنای بهرهمندی از صورت مثالی، یعنی تجسم صور و ایدههای عالم مثال در طبیعت است، به طوری که یک مجسمه تراشیده شده زیبا است، ولی یک تخته سنگ زیبا نیست.از این رو گفته شده است که نفس در تجربه زیبایی لذت میبرد، چون در شی، خویشاوندی و شباهت با خودش را میبیند و او در همین شباهت و خویشاوندی، به بهرهمندی خویش از صورت مثالی و الهی بودنش توجه میکند
منبع اينترنتي:
http://mirshahali.blogfa.com/post-27.aspx
http://razi-moosavi.com/Portal/Cultcure/Persian/CategoryID/15548/CaseID/98137/71243.aspx
پی نویس: زمانی مترصد شرکت در کنکور کارشناسی ارشد پژوهش هنر بودم. به ناچار دروس فلسفه هنر و تاریخ هنر را به سختی و با رونویسی چندین باره حفظ می کردم و به طرفه العینی از خاطرم رنگ می باخت. به ناچار منصرف شدم و مشغول حرفه مقدس تدریس شدم
علاقه من به سقراط از اینجا منشا گرفت و پس از دیدن تیاتر سقراط قوت یاقت