تو روزای سخت آدم ها شناخته می شن. تو بمبارون. تو مریضی توی درد و مشکل.
خوب تنها کسی که توی درد ها و مشکلاتم باهام بود تو بودی. تو گریه های صبحگاهی ام مامان بود که اشکامو پاک می کرد. تو تنهاییام بابا به دادم می رسید.
من یادم نمی ره اینا رو. آدم هایی که توی درد ها و تاب آوری ها همپات می شن.
نمی تونم همشونو اسم ببرم. ولی یک دنیا آدم مهربون و گل دستم رو گرفتن تا امشب پشت لپ تاپم بشینم و از درد حرف بزنم.
دیروز صبح خیلی گریه کردم. خیلی زیاد. ضجه می زدم. از دردی که برام غیر قابل تحمله. از نبودن تو.