Personal Blog
Blogging

صبح امروز

صبح امروز مثل همه صبح ها گریه کردم. گریه که هیچ هق هق.

دوست ندارم الان زندگیمو.
اصلا دوستش ندارم.

راستش فکر می کنم تویی که داری این سطرها رو می خونی هم زندگی تو دوست نداشته باشی.

فقط به ضرب و زور چند تا کتاب روانشناسی سر پا باشی. مثل من. بیا از سختی هامون حرف بزنیم. بیا حرف بزنیم. بیا حرف بزنیم. نخوریم بغضامونو. فرو ندیم حرفامونو.

می دونم تو هم حالت خوب نیست.

می دونم تو هم نمی دونی باید چیکار کنی. باید گریه کنی. قوی باشی. بغضتو قورت بدی. کدومش.

من می گم بنویس. یه قلم و کاغذ بیار و بنویس. من اینجا می نویسم. تو توی یه دفتر بنویس.

من می گم حرف بزن. بگو که تو هیچ کدوم از اون لحظه ها خودت نبودی. یه من دیوانه و روانی بوده که از شدت غصه این روزگار دیوانه شده. بگو که خودت نبودی.

زندگی مثل آونگ می مونه. یه روزی بالا یه روزی پایین. نفس بکش و قبول کن که زندگی سخته تو این دوره زمونه.

پیش خودت دودوتا چهارتا کن و بدون که همه مثل تو ان. که همه منطقی نیستندو که همه عاقل نیستند. که همه خوشحال نیستند. تو فقط اینجوری نیستی همه همین طورن.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *

Back to top