پاییز تهران همیشه برای من با سر و صدای ناظم مدرسه روبروی خانه شروع می شود. ناظمی که سر بچه های خرد و ریز فریاد می مشد و همیشه متعجب می مانم که این حجم از انرژی از کجا می آید و چگونه مهار می شود.
کمی که در کوچههای محله رفت و آمد کنیم سر و کله بچه گربه های متولد بهار که اکنون بزرگتر شده اند پیدا می شود. گربه های بازیگوش که بعضا رها شده تا به دنبال زندگی خود بروند.
خط کشی عابر پیاده خیابان ها تجدید می شود. دیوار مدارس رنگ آمیزی می شود و پسر بچه ها و دختر بچه ها با یونیفرم رنگ روشن در خیابان ظاهر می شوند. ترافیک کشنده صبح، ظهر و عصر هم یکی دیگر از نشانه های اول مهر است.
سالهاست خدا را شکر می کنم که نه مدرسه می روم نه دانشگاه نه اینکه دیگر کارمند هستم که به ترافیک اول مهر برخورد کنم.
فقط گه گداری خوابهایی به سراغم می آمد که انگار مدرک دانشگاه را تحویلم نداده اند و من مجبورم درس علوم پایه ای را با مکافات با سال پایین تر ها پاس کنم.
خدا رو شکر موضوع این خواب هم حل شده است انگار.