عینک دودی ام که از اصفهان خریدم با مهر نمازم که بیست ساله داشتمش شکست
مامان گفت عیب نداره من پولشو می دم
عمه جان هم یک مهر کربلا برام آورد از تو جانمازش
خیلی دلم شکست
به خدا گفتم من و محسن که این همه همدیگه رو دوست داریم چرا نباید همدیگه رو ببینیم
خیلی غصه خوردم
کاش می شد همدیگهروببینیم جوجوی من
جوجوی نازنازی
تو توی قلب منی
هیچ چیز هم جای تورو نمی گیره
همیشه تو خواب و بیداری توی قلب منی