Personal Blog
Photo

داستان ما

خوب پدر من وضع مالی اش جوری هست که من لازم نباشه کار کنم. من فقط خواستم خودمونو یا شاید تو رو از اون مخمصه ای که گیر افتادی نجات بدم.

سخت کار کردم و با تمام قوا سعی کردم یک آدم مشهور بشم. نه برای اینکه شهرت رو دوست داشتم که ازش متنفرم. ولی می خواستم تو رو از اون مخمصه نجات بدم. داشتی له می شدی و من هم داشتم له می شدم.

بارها بهت گفتم حرفات رو توی پست های اینستاگرامت نزن. خصوصی به من بگو. مخصوصا انتقاد رو واقعا باید خصوصی گفت نه توی یک پیج پابلیک که 5 میلیون دنبال کننده داره.

می دونی چه بلایی سر اعتماد به نفس من میاری با این کارات؟

این لحظه ای هستش که باید تصمیم بگیری اوضاع رو درست کنی. لحظه ای هستش که تصمیم بگیری جمع کنی قضیه رو و این کار فقط از پس خودت بر می آد. هیچ کس نمی تونه کمکت کنه.

فرصت زیادی هم نداری. دنیا معطل تو نمی مونه.

من تو قطعه قطعه هم بشی حرفام رو توی جا پابلیک نمی زنم. مثل این می مونه که بخوای زیر شلوارت رو جلوی 5-6 میلیون نفر عوض کنی. چقدر زشته. زشت تر از اون آوردن مسایل زناشویی ات توی محیط مجازی هستش.

تصمیم بگیر و عمل کن. می خوای تا 20 سال دیگه بنویس و بنویس و پست و بذار.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *

Back to top